پسرم هدیه ای از جانب خدا

16 ماهگی

بالاخره در 16 ماهگی تونستی مامان رو خیلی واضح بگی هی راه می رفتی و با صدای بلند می گفتی مامان من می گفتم جانم بعد چشمات کوچیک می کردی با یه حالت ناقلایی می گفتی ممه. تا در حموم باز میشد زود می دویدی تو حموم می گفتی حم حم. عاشق آب و حموم و بازی در استخر بودی. خوب غذا می خوردی و    خوب قد کشیده بود ی و هر ماه به کلمات ی که ادا می کردی اضافه می شد ولی در 16 ماهگی مامان رو تونستی کامل ادا کنی مبارکم باشه. ...
13 تير 1399

15 ماهگی

وزن: قد: کلماتی که ادا می کردی: بابا _ آجی ( به آرشیدا می گه) _ دَدَ _ بوب که منظور توپ است _ آبو که همان آب است - هاپو - نی نی -  به خوبی غذا می خوردی و خیلی خوب با همه چه بزرگ و چه بچه رابطه خوبی برقرار می کردی عاشق آرشیدا بودی و خیلی ازش حرف شنوی داشتی نننون آرشیدا هم خیلی خوب ازت مراقبت می کرد.به دلیل بیماری کرونا و همه گیری آن و خطری که مردم را تهدید می کرد تمامی ادارات دولتی را دور کار کرده بودند و من دو روز در هفته سرکار می رفتم و فرصت خوبی شده بود تا بیشتر در خانه بمانم و کنار شما ها باشم.هنوز نتونسته بودم از شیر بگیرمت چون وابستگی زیادی داشتی و هر بار که تصمیم به این کار می گرفتم اینقدر بی تابی و ...
27 خرداد 1399

14 ماهگی

وزن : 12 کیلو 300 گرم  قد:80 سانتی متر عاشق موزیک شاد و رقص تا موزیک شاد می ذاشتم شروع می کردی به رقصیدن  و چقدر نمکی می رقصیدی خیلی خوش اخلاق بودی و خنده رو و با کوچکترین عکس العملی می زدی زیر خنده و غش می رفتی قوربون اون صدای خنده هات که گوش نواز ترین آهنگ دنیاست عزیزم همیشه بخندی و دنیا به روت بخنده برات هر لحظه از خداوند طلب خیر دارم و شکر گزار لطف بی اندازه اش هستم بابت فرزندان سالم و صالح که بهم عطا کرده شما رو به خدا و فرشته ها سپردم تا خودشون نگهدارتون باشن. بعد از یک قرنطینه 2 ماهه در خانه امروز اومدیم نطنز تا برای 15 روز بمونیم و از هوای خوب و طبیعت زیبا نهایت استفاده رو بکنیم. ...
16 ارديبهشت 1399

13 ماهگی و دومین عید نوروز

پسرم دومین بهار زندگیت را با اتفاقات بدی که تمام دنیا رو تهدید می کرد شروع کردیم و متاسفانه عید نوروز را زمانی جشن گرفتیم که خیلی از مردم دنیا در غم از دست دادن عزیزانشون در اثر بیماری کرونا عزاداری می کردند. همچنان در خانه بودیم و جز مامان صدیقه و عمه بهناز با کسی در ارتباط نبودیم ضد عفونی و رعایت فاصله اجتماعی همچنان ادامه داشت و بیشتر مردم در قرنطینه خانگی به سر می بردند و ما حتی امسال به نطنز هم نرفتیم و کل نوروز و حتی 13 به در را هم در خانه ماندیم خیلی سخت بود و خسته کننده ولی چاره ای نبود به خاطر سلامتی تو کوچولوی نازم مجبور بودیم تحمل کنیم آخه من اصلا دوست نداشتم تو و خواهرت مریض بشین و درد بکشین باید ازتون به خوبی مراقبت می...
25 فروردين 1399

تولد یکسالگی

اولین سال تولدت مصادف شده بود با همه گیری کرونا و چوون دور هم جمع شدن و مهمانی گرفتن ممنوع بود تصمیم گرفتم ببرمت آتلیه و اونجا ازت چند عکس یادگاری بندازم چند دست لباس برات برداشتم و با وقت قبلی رفتیم آتلیه لیماژ در سعادت آباد میدان کاج و عکسهای قشنگب از تو و آرشیدا گرفتیم و با همین عکسها سعی کردم تولد یکسالگیت رو خاطره ساز کنم. خاله منیر هم همراه ما بود تا با شماها عکس یادگاری بندازه.   ...
24 اسفند 1398

12 ماهگی و واکسن یکسالگی

قد: 81 سانتی متر وزن: 12 کیلو 600 گرم روزهای سختی بود مردم دنیا با بیماری کرونا دست و پنجه نرم می کردن یک اتفاق بد همه مردم را خانه نشین و قرنطینه کرده بود تهران اما قرنطینه نبود ولی مردم در خانه مانده بودند تا جلوی پیشرفت بیماری را بگیرن کرونا ویروس جدیدی بود که وارد دنیا از طریق کشور چین شده بود و به دلیل سرعت واگیر زیاد خیلی سریع در کل دنیا پخش شده بود ویروسی که روی سیستم تنفسی تاثیر بدی می گذاشت و باعث مرگ صدها هزار نفر در کل دنیا شده بود. خیلی شرایط بدی بود و همه در خانه مانده بودند استرس زیادی حاکم شده بود و روح جمعی داشت دچار مشکل می شد مدارس و مهد کودکها بدلیل خطر زیاد بیماری تعطیل شده بود و من مجبور بودم سرکار نرم چون باید در ...
15 اسفند 1398

11 ماهگی

قد: 80 سانتی متر وزن: 12 کیلو و 400  آرسام کوچولوی ما شیطنتهاش با بزرگ شدنش بیشتر می شد هم چنان چهار دست و پا راه می رفت البته با سرعت بیشتر دو تا دندون پایینش کامل در اومده بود و هر چی بهش میدادی برای خوردن با همون دندانهای پایین شروع به خرد کردنش می کرد رابطه بسیار خوبی با آرشیدا داشت و هم چنین با آراد و مدام عین جوجه دنبالشون راه میفتاد تا باهاشون بازی کنه ولی آرشیدا و آراد تحویلش نمی گرفتن و بچم چقدر شاکی می شد که بازیش نمی دن توی روروئک در مهد کودک به خوبی می نشست و بازی می کرد و چون کف مهد کودک پارکت بود خوب سر می خورد و همین کمک کرده بود تا بتونه به راحتی بدون کمک بایسته ولی هنوز به تنهایی قدم بر نمی داشت و باید حتما دستش ر...
15 بهمن 1398

10 ماهگی و جشن اولین دندون

قد:78 سانتی متر وزن:11 کیلو گرم یکی از کارهای خیلی خوب آرسام که واقعا بهم حس خوبی می داد این بود که با دو دست پاهامو می گرفت و می ایستاد و من قدم بر می داشتم و اون هم با من قدم بر می داشت و کلی ذوق می کرد که می تونست با من راه بره برای من هم خیلی لذت بخش بود که تکیه گاه پسرم بودم و کمکش می کردم یاد بگیره درست راه بره. عاشق گردش و بیرون بود کاری که بیشتر بچه ها تو این سن انجام می دادند. تا من و با با حسام لباس می پوشیدیم زودتر از ما چهار دست و پا خودش می رسوند جلوی در و جیغ می زد . با آرشیدا همچنان میونه خوبی داشت و همبازی خوبی براش بود. از این ماه شیر گاو رو شروع کردم به دادن که البته به سختی می خورد چون کلا با شیشه شیر مشکل داشت ...
15 دی 1398

9 ماهگی

قد:78 سانتی متر وزن : 10 کیلو گرم د یگه دستم رو به میز می گرفتم و بلند می شدم و وایمیستادم و آروم آروم راه می رفتم دور تا دور میز و یا دستم رو به دیوار می گرفتم و چند متری به جلو می رفتم شیططنتهام خیلی زیاد شده بود و مامانی مجبور بود هرچی لوازم شکستنی و دکوری جلوی دستم هست رو برداره چون یا پرت می کردم و یا مینداختم زمین می شکستم. چند کلمه ای از زبان مامان شیدا: نمی دونم  دلیلش چی بود ولی آرسام سرش رو چند باری به دیوار یا میز می کوبید و احساس درد که نمی کرد هیچ خوشحالی هم می کرد. علاقه زیادی به غذا خوردن داشت و دیگه شیشه شیر نمی خورد و دوست داشت شیر رو با لیوان بخوره و بدی این کار این بود که مقدار کمی شیر می خورد ولی با شیشه می...
1 دی 1398