پسرم هدیه ای از جانب خدا

24 ماهگی

من دوست جدیدم در شهرک اکباتان من و سجاد یه ساعت خوب در جزن با هم داشتیم من و مهسا در سادات  ...
25 اسفند 1399

23 ماهگی

بازم رفتیم جزن آخه من عاشق اونجا بودم و زود زود دلم برای اونجا تنگ می شد اینقدر بی قراری کردم تا مامان راضی شد مارو ببره و باز بازی و شادی و دیدن دوست خوبم رامان. من از حموم اومدم و در حال سشوار کشیدن هستم ...
30 بهمن 1399

21 ماهگی

دیگه وقت از شیر گرفتن آقا آرسام رسیده بود خیلی وابسته شده بود و من فکر می کنم پروسه خیلی سختی داشتم البته در ماه گذشته که در جزن بودیم استارت کار رو زدم چون اونجا سرش شلوغ بود و سرگرم بازی می شد و کمکم یادش می رفت . البته نمی دونستم فلسفه این که می گفتن باید بچه رو در فصل انار از شیر بگیری چیه حتما دلیلی داشت اما به هر حال من در فصل انار این کار رو کردم و بعد از 40 روز موفق شدم تا این کار رو انجام بدم البته شبها باید دستش رو روی سینم می گذاشت تا خوابش ببره و یه جور امنیت بهش می داد. قوربونت برم چقدر بی قراری کردی و اذیت شدی ولی بالاخره سربلند بیرون اومدی و این اولین چالش زندگیت بود و اولین تلاش برای رهایی از وابستگی. بهت تبریک میگم پسر نازم ...
30 آذر 1399

20 ماهگی

وقتی تلفن زنگ میزد بدو بدو خودت می رسوندی دم گوشی و دکمه اسپیکر رو می زدی و با صداهایی مثل ادَ - دادا و دَ دَ با شخص پشت گوشی صحبت می کردی و معمولا هم خاله منیر یا خاله مهین پای گوشی بودند و کلی باهاشون حرف می زدی اصلا به عشق صحبت با تو تماس می گرفتن. از غذاهای مورد علاقت گوشت مرغ و گوسفند هست تا می شینی در صندلی غذا شروع می کنی به گفتن کلمه دوشت که همان گوشته و صبر هم نمی کنی اینقدر تکرار می کنی تا بهت گوشت رو برسونن من هم در غذاهایی که برات درست می کنم سعی می کنم گوشت قلقلی و یا گوشت مرغ تیکه ای بریزم تا راحت بخوری و از غذاهای مورد علاقه دیگر هم تخم مرغ و دل و جگر هست که خیلی دوست داری و تند تند می خوری. کلماتی رو که در 20 ماهگی ادا می ...
8 آبان 1399

19 ماهگی

دیگه کم کم به تعداد کلماتی که می گفتی و به زبان می آوردی اضافه می شد ولی همچنان مامان و بابا و ارشیدا رو به خوبی تلفظ می کردی و بدون اشتباه ادا می کردی. دندانهای جلویی هم بالا و هم پایین کامل در آمده بود و نیش رو هم در آورده بودی دندانهای آسیای فک بالا و پایین هم در آمده بود و دیگه تمامی غذاهای سفت رو می تونستی بجوی و بخوری. عاشق بازیهای پسرونه مثل توپ بازی ، ماشین بازی و لگو بودی. اسباب بازی مورد علاقت یک آدم آهنی سخنگوی زرد رنگه که خیلی دوستش داری که مدام باهاش بازی می کنی.  علاقه زیادی به کنترل تلویزیون و تلفن بیسیم داری و اینقدر بهشون ور رفتی و پرت کردی این ور و اون ور که دیگه چیزی ازشون نمونده. اینقدر با آرشیدا قشنگ بازی می کر...
16 مهر 1399