اولین روز مهد کودک
از امروز باید می رفتم سرکار و اتمام مرخصی زایمان مصادف شده بود با اول مهر و مدرسه رفتن آرشیدا چون هنوز پسر نازم خیلی کوچولو بودی و شیر مادر می خوردی دلم نیومد طولانی مدت ازخودم دورت کنم و مهد کودک اداره ثبت نامت کردم تا بتونم هر ۳ ساعت یکبار بیام و بهت شیر بدم. عادت داشتی تا ظهر هر روز می خوابیدی و امروز ساعت ۷ صبح وقتی می خواستم بغلت کنم برم تو ماشین بیدار شدی و لبخند زدی قربونت برم که تحت هر شرایطی خنده زیبات داری. وقتی رسیدیم به مهد خیلی راحت رفتی بغل مربیت خانم وفایی و زدی زیر خنده و اصلا غریبی نکردی هر کی یک بار می دی دو عاشقت میشد از بس خوش اخلاق بودی و خنده رو بودی (فتبارک اله احسن الخالقین) امروز هم چون روز اول بود زودتر اومدم دنبالت و ساعت ۱۲ بر من خونه نمی دونم از کدوم بچه های مهد یاد گرفته بودی که هی دست راسته به عنوان سلام می بردی بالا. روز اول به خوبی گذشت و خوب تونستی با شرایط جدید کنار بیای.
عکس من در اولین روز مهد کودک