پسرم هدیه ای از جانب خدا

اولین روز مهد کودک

از امروز باید می رفتم سرکار و اتمام مرخصی زایمان مصادف شده بود با اول مهر و مدرسه رفتن آرشیدا چون هنوز پسر نازم خیلی کوچولو بودی و شیر مادر می خوردی دلم نیومد طولانی مدت ازخودم دورت کنم و مهد کودک اداره ثبت نامت کردم تا بتونم هر ۳ ساعت یکبار بیام و بهت شیر بدم. عادت داشتی تا ظهر هر روز می خوابیدی و امروز ساعت ۷ صبح وقتی می خواستم بغلت کنم برم تو ماشین بیدار شدی و لبخند زدی قربونت برم که تحت هر شرایطی خنده زیبات داری. وقتی رسیدیم به مهد خیلی راحت رفتی بغل مربیت خانم وفایی و زدی زیر خنده و اصلا غریبی نکردی هر کی یک بار می دی دو عاشقت میشد از بس خوش اخلاق بودی و خنده رو بودی (فتبارک اله احسن الخالقین) امروز هم چون روز اول بود زودتر اومدم دنبا...
1 مهر 1398

اولین روز مهد کودک

از امروز باید می رفتم سرکار و اتمام مرخصی زایمان مصادف شده بود با اول مهر و مدرسه رفتن آرشیدا چون هنوز پسر نازم خیلی کوچولو بودی و شیر مادر می خوردی دلم نیومد طولانی مدت ازخودم دورت کنم و مهد کودک اداره ثبت نامت کردم تا بتونم هر ۳ ساعت یکبار بیام و بهت شیر بدم. عادت داشتی تا ظهر هر روز می خوابیدی و امروز ساعت ۷ صبح وقتی می خواستم بغلت کنم برم تو ماشین بیدار شدی و لبخند زدی قربونت برم که تحت هر شرایطی خنده زیبات داری. وقتی رسیدیم به مهد خیلی راحت رفتی بغل مربیت خانم وفایی و زدی زیر خنده و اصلا غریبی نکردی هر کی یک بار می دی دو عاشقت میشد از بس خوش اخلاق بودی و خنده رو بودی (فتبارک اله احسن الخالقین) امروز هم چون روز اول بود زودتر اومدم دنبا...
1 مهر 1398

۶ ماهگی

  وزن: ۸ کیلو ۹۰۰ گرم  قد: ۷۳ سانتی متر کارهایی که در ۶ ماهگی آرسام کوچولو انجام می ده:  نشستن بدون کمک روی زمین صاف ، وقتی دمر روی  زمین می زارم سینش رو بلند می کنه ، گرفتن اجسام با دست به راحتی ، شناختن مامان و بابا و مادر بزرگ و پدر بزرگ و تازه شروع کرده به غریبی کردن و هر آدمی  که تازه می بینه گریه می کنه بسیار خوش اخلاق و خنده رو ، با آرشیدا رابطه خوبی داره و تا آرشیدا رو می بینه می زنه زیر خنده صداهایی شبیه جیغ و کلمات نامفهوم به عنوان حرف زدن به کار می بره و اسمش رو به خوبی می شناسه و تا می گیم آرسام سرش رو بر می گردونه امروز با بابایی و مامان صدیقه رفتیم برای زدن واکسن ۶ ماهگی بعد از واک...
18 شهريور 1398

۵ ماهگی

  وزن: ۸/۵۰۰ گرم قد:۶۴ سانتی متر    در  پایان ۴ ماهگی و شروع ۵ماهگی خوردن غذا های میکس شده به غیر از پوره میوه و فرنی جو و حریر بادام که از ۴ ماهگی شروع کرده بودم را آغاز کردم از مقدار کم و با برنج و آب گوشت میکس شده و سرلاک گندم در کنار غذاهای قبلی شروع کردم خیلی آرسام دوست داشت و با لذت می خورد و آب جوشیده هم بعد از غذا بهش می دادم و یاد گرفته بود با لیوان آب می خورد . دیگه وقتی روی زمین می خوابوندم غلط می زد و باهاش که صحبت می کردیم خوب گوش می داد و از خودش صدا در می آورد و با همون صداها باهات ارتباط برقرار می کرد.عاشق آرشیدا و بازی کردن و تلویزیون بود و وقتی جلوی تلویزیون می گذاشتم...
3 مرداد 1398

۳ ماهگی

آقا آرسام گل حالا دیگه ۳ ماهه شده تعداد دفعات شیر خوردنش کمتر شده و هر چهار ساعت یکبار شیر می خوره به جز   شیر مادر روزی یک وعده هم الان دیگه بهش شیر خشک می دم چون جثه اش بزرگتر شده و طبیعتاً شیر بیشتری می خواد. دست و پاهاش خیلی تکون می ده و صداهایی حالت جیغ و آغو آغو از خودش در میاره و خنده هاش از لبخند به قهقهه تبدیل شده . کاملاً من و به عنوان مادر می شناسه و با آرشیدا و مامان ماتی هم آشناست و به محض دیدنشون خنده هاش شروع میشه می تونه اجسام رو با دست بگیره و چند ثانیه تو دستش نگه داره. قوربون چشمای مظلومت برم که پر از نمکه و اون چهره خوردنیت که هر چی نگاهش می کنم سیر نمی شم وزنت:۶ کیلوگرم و قد : ۶۳ سانتی متر و دور سر:۳۹...
20 خرداد 1398

۸۰ روزگی

آرسام کوچولو خوب شیر می خورد و دیدش کامل شده بود من رو به خوبی می شناخت و علاقه زیادی به تلویزیون نشان می داد وقتی صندلی راحتیش رو پشت به تلویزیون می ذاشتم گریه می کرد و وقتی جلوی تلویزیون می نشست کلی ذوق می کرد هنوز خیلی زود بود برای دیدن تلویزیون برای همین صندلیش رو پشت به تلویزیون می ذاشتم تا عادت نکنه رابطه خوبی با خواهرش آرشیدا داشت البته خواهرش هم چنان حسادتهاش ادامه داشت.   ...
15 ارديبهشت 1398

دو ماهگی

امروز آرسام رو بردم برای زدن واکسن دو ماهگی بعد از تولدش این دوره دوم واکسن بود اولی در بیمارستان و در حین تولد بود من بیشتر از همه استرس داشتم که الان پسرم چقدر گریه می کنه و همین هم شد خیلی گریه کرد ولی زود ساکت شد قد و و زنش رو هم‌دکتر و پرستار اندازه گرفتن قد:۵۸ وزن :۵/۴۰۰ دور سر: ۳۸   تازه شروع کرده بود به خندیدن و وقتی باهاش صحبت می کردی توی چشمات زل می زد و با دهن باز می خندید عکس العملهاش خوب بود و دست و پاهاش رو آروم آروم تکون می داد و من و آرشیدا و مامان مانی رو به خوبی می شناخت و البته غریبی نمی کرد و هر کسی باهاش حرف می زد بهش می خندید. خوابش در روز کم بود روزها ۳ ساعت منقطع می خوابید و شبها هر ۳ ساعت برای خوردن...
3 ارديبهشت 1398